۱۳۹۰ دی ۱, پنجشنبه

یعنی من این سرمو میارم بالا تو خیابون ،هی پورشه می بینم ، شده مثل پیکان ، والا

۱۳۹۰ آذر ۲۹, سه‌شنبه

خوش به حالت که تو ، تویی

watchdog

یه موقع هایی آدم اصلا تمرکز نداره ، در اون حد که روی اعصاب خودش چهار نعل میره ، اینجاست که مبحث واچ داگِ میکروپرسسور به کار می آد ، آدم هی به خودش نهیب بزنه ، والا 

۱۳۹۰ آذر ۲۵, جمعه


Oskar Schindler  : This pin. Two people. This is gold. Two more people. He would have given me two for it, at least one. One more person. A person, Stern. For this. 


۱۳۹۰ آذر ۲۳, چهارشنبه

باید یه ساز دهنی بخرم اینجوری نمیشه .

۱۳۹۰ آذر ۲۲, سه‌شنبه

Dreamer dreams combination with radio nakoja abad

Dreamer dreams combination with radio nakoja abad

روز ششم

وسایلمو توی برگهای نسبتا ضخیم و محکمی که پایین دره های شمالی پیدا کرده بودم می پیچم و راه می افتم سمت پناهگاه جدید .

حدودا دو کیلومتر راه رفتم ( با شمردن قدم هام می فهمم ) تصمیم گرفتم که استراحت کنم مکان خورشید تقریبا نشون می ده که ساعت حدود یک ظهره یه مقدار از میوه هایی که توی مسیر جمع کرده بودم رو می خورم و دراز می کشم زل میزنم به آسمون چشام می سوزه و پلکام سنگین می شه و ...

توی کویر دارم با تمام توانم می دوام پشت سرم صدای انفجار های مهلک می آد توی دستم یه چیزیه ، روی بازوی راستم یه جریان گرم رو احساس می کنم نگاهش می کنم داره خون می آد یه تیکه شیشه فرو رفته تو ی دستم  سر اولین تپه وای میستم پشتمو نگاه می کنم یه ماشین عظیم پیچیده ی آهنی زمین رو میشکافه و جلو می آد دورتر از اون شهریه که انگار یه ابر انسان با پا از وسطش رد شده باشه قلبم هنوز تند می زنه به چیزی که توی دستمه نگاه می کنم شبیه رادیو می مونه ، با صدای ضربه بعدی جا می خورم و دوباره شروع می کنم به دویدن انگار کسی بهم گفته که اینجا منتظرمه یادم می آد

کویر غربه شهر رو به سمت شمال برو  ، اونجا منتظرته ، بدو ، بدو ، اینجا وای نستا هر لحظه ممکنه برسه بیشتر شهر تخلی...

آره یادم اومد ، یادم اومد ، می دوام با تمام توانم می دوام بعضی جاهای جاده با توفان شن پوشیده شده واسه همین بود که فکر می کردم دارم توی کویر میدوام ، دوباره وای میستم نفسم بند اومده تشنه ام میشینم روی زانو هام خم میشم سرمو می آرم بالا و یهو

.. دیدمش خودشه کنار یه جیپ صحرایی وایساه ، وای خدایا ، همین کافیه ، سالمه . سالمه ...

............................................................................................................................................

-نه یعنی اونجاش که نوشتم " نگاهش می کنم داره خون می آد یه تیکه شیشه فرو رفته تو ی دستم " برگشتم دستمو نگاه کردم ناخودآگاه !

-آدم بعضی اوقات دوست داره از زندگیه واقعیش بنویسه ، بعد هی نگاه می کنه میبینه ، نمیشه . بعد به آدم فشار می آد ، بقیه این کارو نمی کنن چرا بهشون فشار نمی آد خوب چون من از کوکوسبزی متنفرم ! بقیه که متنفر نیستن ، بقیه هم لابد نیاز ندارن ولی من دارم !

 

 

 

 

 

 

۱۳۹۰ آذر ۱۸, جمعه

tapping her pen
she was whispering 
miles away
    miles away
    so far away 
    so far away 


۱۳۹۰ آذر ۱۴, دوشنبه



نیلو ، زنــــدگی ، نیلو  ، حواست کجاست ؟!
 
افراد آنلايند کنترک hit counter