۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

مثل وقتی که از بین یه سبد میوه ، دستات ناخودآگاه می ره سمت آلبالو
مثل وقتی که تو پیچ و خم های اسپیلی به دیلمان دستات مه رو لمس می کنه
مثل وقتی که تو سکوت جنگل های چالدشت فقط صدای پرنده ها می آد
مثل وقتی که شب های زمستون برف ها دونه دونه میشینن رو زمین
مثل وفتی که فقط صدای خوردن بارون به شیشه اتاقت می آد
مثل وقتی که بالای کوه روی صخره نشستی و فقط صدای باد می آد
وقتی که سرمو میارم بالا ، امتداد نگاهم از چپ وراست محدود میشه ، همه ی دنیا تو همین محدوده است .

نیم ساعت از دو نیمه شب گذشته . اتاقم تاریکه و فقط صدای بارون می آد .

۱۳۸۹ بهمن ۸, جمعه

اِریک کلاپتون می گوید : لیلا
من فکر می کنم : آی لیلا ، لیلا .
طبقه ی دوم گلستان وایساده بودم بپای خریدها و داشتم آدم ها را از بالا تماشا می کردم و فکر می کردم ، یکهو موبایلم زنگ زد ، گفتم بفرمایید ، گفت شما بفرمایید ، گفتم ببخشید فکر کنم خط رو خط شده و فوری قطع کردم بار دوم که زنگ زد بدون جواب دادن قطع کردم(نهایت حوصله ی یک انسان را می رساند) بار سوم که زنگ زد با لحن بدی گفتم بفرمایید گفت هی وایسا فلانی ام گفتم اِ فلانی خاک بر فلانت چرا عین آدم حرف نمی زنی و شروع کردیم حال و احوال و حرف زدن ، فلانی یکی از دوست های قدیمی ام است ، واقعیتش چند وقت است که به این نتیجه رسیده ام که آن قدر که من تلاش می کردم رابطه ام با دوستان قدیمی ام برقرار بماند ، بقیه تلاش نمی کردند، دلسرد شدم ، گفتم اصلا آنچه از بین رفتنی است همان بهتر که از بین برود بی خیال همه ببینم کسی کاری می کند یا نه ، این اولیش بود ، حالا بقیه هم کم کم شروع می کنند . هر آدمی یک روز به این نتیجه می رسد که بخش های آزار دهنده ی زندگی اش را حذف کند ، اصلا یکی از بزرگترین لطفهایی که یک انسان می تواند در حق خودش بکند این است که چیز های آزاردهنده را از زندگی اش حذف کند .



۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

For me "Google Reader" was the biggest phenomenon after "Email" .
used to find 50 % of my useful information there , by now reaches 90 % .

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

In the crowd one is pointing and hundreds are watching the only true conclusion comes from a high conception mixed with a real deep feeling .

۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه



"برف را دوست می دارد کسی که دلم برایش آب می شود"


ع روشن

۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

ساعت 2 نیمه شب است از دین مارتین آهنگ گوش می دهم 

این یک رویای قدیمی است
یک شب زمستانی در محوطه ای پوشیده از برف ، بین دو ردیف سرو
روی برف رد قدم ها مانده
دورتر از تنها امارتی که آن نزدیکی است و سرتاسر شیشه ای است و سایه هایی که گویا مهمان ها هستند
یک لحظه مکث


می شود ترکیبی از "سواِی" و "لِت ایت اِسنو"

 

۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

-چرا نمی فهمی نیلوفر ؟ چرا؟
-دست خودم نیست . چرا هیچ راهی نیست .


I have convinced my self , This I swear
If tears drop down , Its not anyone's fault but mine
If I've been left alone with my dreams it's not anyone's fault but mine
if I truely have a pain in my heart its not anyone's fault but mine
and I will tolerate this for the whole of my life
I chose to make a pure feeling its not anyone's fault but mine

I have a lonely drunk soul


کاش میدونستی .




اندر مزخرفات فیلان ...

این فرنگی ها که می گویند Home sweet Home الکی نیست ، گرچه خانه ی برادر آدم دست کمی از خانه ی خود آدم ندارد اما دیگر این طور نیست که هر غِلَطی(به کسر غ و فتح لام ) می خواهی بکنی مثلا حتی اگر لپ تاپت را در توالت هم باز کنی اینترنت داشته باشی و برای هر لحظه ات بتوانی یک چیزی جور کنی امروز که بازگشتم به دهاتمان اول بر اثر 800 میلی گرم ایپوبروفن + 800 میلی گرم ارگوتامین سی (البته تنها آمار یک روز است یعنی در این ماه اگر حداقل 5 بار سردرد گرفته باشم می شود به عبارتی 4 گرم ایپوبروفن و 4 گرم ارگوتامین سی ) به مدت فیلان ساعت در خواب عمیق سیر نمودم و بسیار چسبید و حتی خواب دبدم که مجلات اسپکترامم آمده که ظهر محمد گفت که مجلاتت آمده و من بسیار خوشحال شدم که باری دیگر رویای صادقه دیدم و بعد محمد گفت که نیلوفر این قدر نخواب من گفتم به خاطر قرصهاست بعد گفت اینقدر همین طوری ایپوبروفن نخور که من در اینترنت خوانده ام خطر حمله ی قلبی را بالا می برد اما او نمی داند من چه استرسی داشتم وقتی نیم ساعت قبل از امتحان معماری کامپیوتر میگرنم شروع شد و من قاط زده حیران و سرگردان دست به دامان پاک ایپوبروفن شدم... این جنیفر کانلی توی دارک واتر یک سکانس نشان می دهد بعد از 48 ساعت خواب به خاطر مسکن های میگرن بیدار شده دروغ نمی گه ... این میگرن پدرسوخته تنها رقیب دوران زندگانی من است ... اما خوب حالش را می گیریم هاهاهاها ...

۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه


ای کاش قضاوتی در کار باشد

۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

1) اگر ادینگتون جلوی سیا.ست وای نمی ایستاد ، شاید هیچ وقت نظریه انیشتین اثبات نمی شد . حالا امروز به طور اتفاقی زیر صفحه اول گوگل این رو دیدم :
Are you the next Einstein? Prove it at the Google Science Fair!


طیق معمول صفحه بدون پرا.کسی باز نمی شد و بعد از باز کردنش هم دیدم که اسم ایران جزء لیستشون نبوده . بعد یهو این قضیه ادینگتون از ذهنم گذشت . شاید هم من دارم چرند می گم و واقعا لازم که یک همچین کاری بکنند !

2) دیشب این آهنگ رو دانلود کردم ، احساس می کنم محشرترین آهنگی که تا به حال شنیدم
بعد یهو دلم خواست حتما شجره ام برسه به حضرت ابراهیم ! حالا چه ربطی داره شاید چون شهرشون محل تولد حضرت مسیح هستش !


۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه





ز دست دیده و دل هر دو فریاد



آدم اونه که نامردی ببینه ولی نامرد نشه . 

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

می گویند در هر بی نظمی ، نظمی است . اگر تنها قسمت طنز این تئوری را در نظر بگیریم می شود من . بعضی اوقات ترس برم می دارد که چطور همه برای زندگی شان برنامه دارند و من همین طور دارم فقط پیش می روم با این فرق که من شاید دقیقا می دانم هدفم * چیست  اما برنامه ای برای رسیدن به آن ندارم ولی خیلی ها شاید فقط با برنامه پیش می روند ،همین، بی هدف ، البته این طور پیش رفتن زیاد هم بد نبوده شاید دقیقا همان قدر از زندگی ام نتیجه گرفته ام که دیگران که با برنامه پیش رفتند گرفتند شاید هم یک روز حالم گرفته بشود و آدم بشوم البته می گویند هر شکست ققنوسی را در وجود یک انسان بیدار می کند یا مثلا به قول استیو جابز بعد از هر شکستی نوعی احساس آزادی برای یک شروع تازه است . (این رو واسه بعد از این که کسی که خودش استخدام کرده بود تو اپل از اپل انداختش بیرون گفت ) خلاصه که شاید توی این بی نظم پیش رفتن من هم یک نظمی است که چشم بصیرت می خواهد برای دیده شدن .

* هدف درسی و شغلی و اینا .

این پست در راستای مبارزه با خود سانسوری است .

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

وی هدفون بر گوشش بود و با مدادنوکی اش در حال اجرای ضرب های جاز لارس بزرگ در هوا بود که مادرش وارد اتاق شد .
مادرش به او لبخند زد او به مادرش لبخند زد .
مادرش گفت چرا تختش را درست نکرده . او گفت خوابش نگرفت او هم لجش گرفت همان طور ولش کرد .
مادرش گفت آیا این گونه درس حالیش می شود .
او گفت مادر من برای این کارم دلیل دارم.
مادرش ظرف میوه را گذاشت و هنگام خارج شدن از اتاق به او یک لبخند عاقل اندر سفیه انداخت.
اما او دلیل داشت .

d-_-b -one- MetallicA

۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه



 

 پنهان نشايد كرد سر مى فروش      


لب خندان بياور همچو جام    




 


۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه






There is a flame








2011
 
افراد آنلايند کنترک hit counter