۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

مثل وقتی که از بین یه سبد میوه ، دستات ناخودآگاه می ره سمت آلبالو
مثل وقتی که تو پیچ و خم های اسپیلی به دیلمان دستات مه رو لمس می کنه
مثل وقتی که تو سکوت جنگل های چالدشت فقط صدای پرنده ها می آد
مثل وقتی که شب های زمستون برف ها دونه دونه میشینن رو زمین
مثل وفتی که فقط صدای خوردن بارون به شیشه اتاقت می آد
مثل وقتی که بالای کوه روی صخره نشستی و فقط صدای باد می آد
وقتی که سرمو میارم بالا ، امتداد نگاهم از چپ وراست محدود میشه ، همه ی دنیا تو همین محدوده است .

 
افراد آنلايند کنترک hit counter