۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

The way you stare 

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

توی راهرو جایی که آخرین بار دراز کشیده بودی ، جایی که من دست روی سرت کشیده بودم ، این روزها یاس رازقی گل می دهد ، این گل های ریز و کوچک و سفید ، این ها قدر دلتنگی من معطرند ، راستی پدر می دانستی می گویند فلانی جایش سبز :) 

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۳, جمعه

خودم دلم می خواد که الان اونجوری که تصورش می کنم باشه ، هیچ کس نمی تونه بگه نه !

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۰, سه‌شنبه

Pale blue dot



"From this distant vantage point, the Earth might not seem of particular interest. But for us, it's different. Look again at that dot. That's here, that's home, that's us. On it everyone you love, everyone you know, everyone you ever heard of, every human being who ever was, lived out their lives. The aggregate of our joy and suffering, thousands of confident religions, ideologies, and economic doctrines, every hunter and forager, every hero and coward, every creator and destroyer of civilization, every king and peasant, every young couple in love, every mother and father, hopeful child, inventor and explorer, every teacher of morals, every corrupt politician, every "superstar," every "supreme leader," every saint and sinner in the history of our species lived there – on a mote of dust suspended in a sunbeam.
The Earth is a very small stage in a vast cosmic arena. Think of the rivers of blood spilled by all those generals and emperors so that, in glory and triumph, they could become the momentary masters of a fraction of a dot. Think of the endless cruelties visited by the inhabitants of one corner of this pixel on the scarcely distinguishable inhabitants of some other corner, how frequent their misunderstandings, how eager they are to kill one another, how fervent their hatreds.
Our posturings, our imagined self-importance, the delusion that we have some privileged position in the Universe, are challenged by this point of pale light. Our planet is a lonely speck in the great enveloping cosmic dark. In our obscurity, in all this vastness, there is no hint that help will come from elsewhere to save us from ourselves.
The Earth is the only world known so far to harbor life. There is nowhere else, at least in the near future, to which our species could migrate. Visit, yes. Settle, not yet. Like it or not, for the moment the Earth is where we make our stand.
It has been said that astronomy is a humbling and character-building experience. There is perhaps no better demonstration of the folly of human conceits than this distant image of our tiny world. To me, it underscores our responsibility to deal more kindly with one another, and to preserve and cherish the pale blue dot, the only home we've ever known."

Carl Sagan 

موقع هایی که ناراحتم به این قضیه خیلی فکر می کنم ، این جوری آدم مشکلاتش رو کوچیک میبینه در برابر عظمت اون چیزی که این نویسنده و ستاره شناس به بهترین وجه توصیف کرده .

از اینجا می تونید ویدئوش رو ببینید. من چندین بار دیدم و هر بار بیشتر لذت بردم .


۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۷, شنبه

به نظر من کوچه ی 206 ام در چهارباندی مهرشهر تقریبا مشابه محله ی بورلی هیلز در اِل اِی می باشد ، شاید تنها جایی است در ایران که ارزش زندگی کردن را دارد ، بعضی اوقات فکر می کنم اگر یک روز مجبور بشوم در ایران زندگی بکنم تمام جانم را می کنم که یک خانه ی ویلایی توپ در مهرشهر بخرم ، تازه یک هَمِر هم می خرم ، اما...همین جاست که یکهو آدم دچار وجدان درد می شود فکر می کند اگر بتواند با نصف همان پول یک خانه در جایی یکم دست پایین تر بخرد و بقیه اش را کمک کند به یک آدم نیازمند باید چه کار کند !؟ حتی اگر قبلا خیلی به بقیه ی آدم ها کمک کرده باشد !؟ بعد فکر کردم خوب آدم خودش هم دل دارد دیگر !!!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۶, جمعه

خنده دارترین بخش وقایع را فقط کسی که شانسش را داشته باشد می بیند ، من چند بار شانسش را داشته ام :دی
The wildness inside . It does exist and I have started looking for that . 

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۵, پنجشنبه

ماهی را از آب کشید بیرون ، بدبخت تقلا می کرد خودش را رها کند ، زل زده بود توی چشمهای ماهی ، یک جور احساس قدرت می کرد لابد ، ماهی آخرین فشار ها را می آورد ، همین طور راست راست نگاهش می کرد ، فقط منتظر بود بمیرد ، ماهی را محکم نگاه داشته بود و از اینکه ماهی داشت عذاب می کشید لذت می برد ، "چطور اجدادم از این لذت حرفی به میان نیاورده اند ؟"  بی شک من موجود درنده ی باهوشی هستم ! این یک جنگ است ، جنگ شناختن توانایی هایم به هر قیمتی ، جسارت می خواهد ، رسوایی به بار می آورد ، هنوز ماهی را نگاه داشته بود و نگاه می کرد . ماهی مرده بود ، اولش باز هم یک جورهایی احساس قدرت می کرد ، تا اینکه انگار یک چیزز درونش خالی شد ، دلش برای ماهی تنگ شد ، چطور همین چند دقیقه این طور وابسته اش کرده بود ! به زانو افتاد ، گریه می کرد ، یکجور احساس حماقت و پوچی تمام وجودش را فرا گرفته بود ، تمام شب کنار برکه به لاشه ی ماهی چشم دوخت ، انگار یک تابلوی نقاشی را نگاه کنی و از دیدنش سیر نشوی ، این یک جنایت بود و در دادگاه رسیدگی به این جرم شاکی تنها ماهی نبود بلکه دیگر خودِ او نیز با چهره ای برافروخته خواستار اشد مجازات برای این قاتل سنگدل بود ، ماهی را به غار برد ، روی صخره ای گذاشت و ماهی سال ها بی حرکت همان جا ماند و پوسید .
 
افراد آنلايند کنترک hit counter