۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

مهم اینه که من دارم چی رو تجربه می کنم .

۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

I think once I've heard such a thing :" man's been blessed with curiosity " almost true but not really for everyone

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

دو عدد آزمایشگاه + حضور در کلاس درس اسمشونبر (حضور در این کلاس یک حلاوت توصیف نشدنی دارد ... مزخرف) + یک ساعت ونیم بسکتبال + دو ساعت و نیم در راه به سوی خانه = یک عدد مُرده

✔ خدا شانس بدهد راننده محترم بداند که ادامه اتوبان همت را گذاشته اند تا دهانمان در شیخ فضل الله و حکیم سرویس نشود .
✔ یک سوال برای من پیش اومده و اون اینه که چرا دختر ها از گربه ها می ترسن ؟ شوخی نه ها جدی جدی می ترسن ؟!
✔ یک سوال دیگر هم دارم ! چرا همیشه ترافیک تهران - کرج از پمپ بنزین وردآورد شروع می شود ؟
✔ هعـــــــی ... (این دیجیتالی ها به این می گویند اینتراپت، به علاوه اینکه این هعی به این نوشته کوچکترین ربطی ندارد)
✔ شما تمام حقوقتان را در جیب هایپر استار و امثالهم خالی کنید ، اگر ما چیزی گفتیم ، فقط ما را هم سر راهتان بردارید برسانید خانه . بسیار حال می دهد آدم پول تاکسی ندهد . (خطاب به مادر و خواهر محترم)
✔ آخ چهارشنبه شب با کلی خستگی آدم این برج طالقانی را که از دور می بیند ، آخ ...

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

انگار دارم دور خودم می چرخم ، اصلا احساس جالبی نیست ، نمی فهمم چرا درست نمیشه!

۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

و با هم دوان ، در درون مه ، به خانه رفتیم .

"نادر ابراهیمی"

۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

penrose triangle

One with a smart mind can find how much Geometry is comprehensive , where Wittgenstein says : Though a state of affairs that would contravene the laws of physics can be
represented by us spatially, one that would contravene the laws of geometry cannot.

۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

فردا 22 سالم تمام می شود .
بعضی آدم ها مثل هندسه ی اقلیدسی زندگی می کنند و بعضی هم مثل هندسه ی نا اقلیدسی زندگی می کنند .
من تا به امروز به روش دوم دوست داشتن ، فکر کردن و زندگی کردن را تجربه کردم .

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

همچو زباله‌گرد ِ بیچاره‌ای
لابه‌لای ِ کلمات را می‌گردم
"ع.روشن"
امروز می خواهم شروع کنم به خواندن چرند و پرند از دهخدا ، ماجرای خریدن این کتاب این طور بود که امسال نمایشگاه کتاب به محض ورود به بخش ناشران عمومی به طور مکرر عبارت " چرند و پرند " در ذهنم مرور می شد انقدر این روند تکرار شد که دیگر آخرش گفتم بروم بخرم اش خودم را راحت کنم . وقتی داشتم می خریدم اش یک خانم و آقای میانسال داشتند از آن غرفه بازدید می کردنند ، آقای محترم وقتی دید من یکراست از دور آمده ام کتاب " چرند و پرند " را بر داشته ام و خیلی جدی از غرفه دار قیمتش را می پرسم ، یک نگاه به من کرد یک نگاه به همسرش ، خیلی قاطع از غرفه دار خواست تا کتاب را برایش حساب کند.

حالا یعنی واقعا چی می تونه باشه !

۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

چشمانم به آستین های یک دختر دبیرستانی افتاد یکهو یادم آمد یک زمانی در دبیرستان شرافت ما این آستین ها را تا آرنج تا میزدیم بالا و بسیار روی اعصاب خانم بریری (ناظم دبیرستانِ طبقه دوم ساختمان جنوبی، زمان حکومت انصاری،اراذلِ عزیزِ انسانی و ریاضی ) بودیم . همین باعث شد که دلم بگیرد که دیگر نمی شود خیلی از آن کارها را کرد . توی راهرو ها هر روز بین انسانی ها و ریاضی ها کَل کَل بود ، چقدر داد و بیداد می کردیم چقدر بالا و پایین می پریدیم ،من و مریم دهانِ خانم محترمی که توی امور پرورشی بود را سرویس کردیم بس که با تلفن های داخلی سر کارش گذاشتیم ، زنگ ورزش هر کسی سرش به یک کاری مشغول بود من و آدینه و مریم و سپیده و سارا و موسی و شهرزاد زمین والیبال و بسکتبال را روی سرمان می گذاشتیم ، البته عوامل اصلی من و سپیده بودیم که با حرکات وقیح خودمان دوستان رو شاد می کردیم ، دیگر چه شرورهایی بودیم که این انسانی ها می ایستادند پشت پنجره ما را تماشا می کردند . اکثر معلم های دینی و پرورشی من را از کلاس بیرون کرده اند ، البته افتخارات آدینه در این مورد از من خیلی بیشتره (به جز یک مورد بسیار نادر که بین من و معلم پرورشی مان رخ داد اینجانب پس از درگیری لفظی بسیار ناجوری در را به شکل ناجوری بسته و کلاس را ترک نمودم ) . من و این موسی سر کلاس هندسه جلوی چشم های معلممان سر استقلال و پرسپولیس یک دعوای به یادماندنی گرفتیم . و خیلی خاطرات دیگر که همه ، فقط ، گذشتند ...

فکر کنم الان دیگر یک صدم آن موقع ها هم فعالیت نمی کنم .
 
افراد آنلايند کنترک hit counter