۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه


فقط سه جمله از مامان شنیدن کافی بود تا یادم بیاد : کجا بودم ، الان کجام ، انقدر این دو سال و نیم کثافت کاری توی دانشگاه دیدم که حالم داره به هم می خوره ، چیزهایی شنیدم که اگر سه یا چهار سال پیش می شنیدم مو به تنم سیخ می شد جدی میگم احساس اون آهنگ low man`s lyric متالیکا رو داشتم .
There's a dog at your backstep, he must come in from the rain
چه راهی بود جز گریه کردن و حرف زدن سر سجاده !
Maybe you understand and wont cry for this man cause low man is due
I can ride to the ally way confess all to the rain


۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

قلم می نوشت
قلم می نوشت ، قلم را دوست داشتم ، نوشته ها اما ... تکراری بودند ، بی معنا بودند ، گاهی به نوشته ها لبخندی می زدم ، لبخند اما ... تلخ بود . صفحه ها سیاه می شدند و قلم می نوشت .
قلم را دوست داشتم نوشته ها اما ...
روزی قلم نوشته ای نوشت و من حیرت کردم ... نوشته را...
دوست داشتم .
قلم را محکم گرفتم و نوشته را پر رنگ کردم .
نوشته را پر رنگ کردم.
قلم را محکم گرفتم و نوشته را به آغوش فشار دادم ، بر روی نوشته اشک ها ریختم و اشک ها با نوشته در هم آمیختند .
سر بر نوشته فرود آوردم و قلم در دستانم بود نوشته ی خیس را بوسیدم . اشک با نوشته در هم آمیخته بود .

نوشته ای نبود اگر قلمی نبود.



پ.ن :" به این شهر سوگند میخورم. و تو ساکن درین شهری. و سوگند به پدر و فرزندانی که پدید آورد. که انسان را در رنج آفریده ایم." (سوره ی بلد)...

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

امروز عصر به جای بحث سیاسی با بهاره و منصوره بحث فلسفی کردیم بسی چسبید نافرم

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

scissors -slipknot گذاشتم به یاد دبیرستان . فاز میده ناجور . الان می تونم آدم بکشم حتی

بی شک محشر ترین آهنگ اسلیپنات همین لعنتیه

Just let the blood run red CUZ I CAN'T FEEL

الان روی اعصاب خانواده دارم قدم میزنم حتی


۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه


Nothing is really what it seems .

 
افراد آنلايند کنترک hit counter