۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

قلم می نوشت
قلم می نوشت ، قلم را دوست داشتم ، نوشته ها اما ... تکراری بودند ، بی معنا بودند ، گاهی به نوشته ها لبخندی می زدم ، لبخند اما ... تلخ بود . صفحه ها سیاه می شدند و قلم می نوشت .
قلم را دوست داشتم نوشته ها اما ...
روزی قلم نوشته ای نوشت و من حیرت کردم ... نوشته را...
دوست داشتم .
قلم را محکم گرفتم و نوشته را پر رنگ کردم .
نوشته را پر رنگ کردم.
قلم را محکم گرفتم و نوشته را به آغوش فشار دادم ، بر روی نوشته اشک ها ریختم و اشک ها با نوشته در هم آمیختند .
سر بر نوشته فرود آوردم و قلم در دستانم بود نوشته ی خیس را بوسیدم . اشک با نوشته در هم آمیخته بود .

نوشته ای نبود اگر قلمی نبود.



پ.ن :" به این شهر سوگند میخورم. و تو ساکن درین شهری. و سوگند به پدر و فرزندانی که پدید آورد. که انسان را در رنج آفریده ایم." (سوره ی بلد)...

 
افراد آنلايند کنترک hit counter