What if one who knows what I need
abstains from giving me what I need
Then I feel like Error 404
۱۳۹۰ اردیبهشت ۷, چهارشنبه
ونک از تاکسی که پیاده شدم طبق معمول چهارشنبه ها رفتم ذرت مکزیکی خریدم که در صف مسافرهای کرج بی کار نباشم ، یکهو فکر کردم الان که زود رسیده ام ونک حوالی ساعت 4 بروم پایتخت یک سری سوال درمورد باطری لپ تابم بپرسم ( یک سالی می شود که باطری اش پیاده شده ، زیگورات هم می گوید باطری موجودی ندارد ) همین طور ولیعصر را قدم زدم و ذرت مکزیکی ام را هم خوردم ، رسیدم همین طبقه اول پریدم توی یک مغازه قیمت پرسیدم طرف گفت باید زنگ بزند ، چون چند بار شماره را گرفت متوجه اعداد شماره اش شدم ، بالاخره گفت 88 تومان من هم گفتم خوب هر موقع بیایم دارید دیگر !؟ گفت آره ، ابله فکر کرد الان پول در می آورم می گویم برو یک دانه بیاور ! رفتم بیرون یک جای دیگر پرسیدم شروع کرد زنگ زدن به شماره دقت کردم همان بود ! (بین حرف هایشان سارنگ را هم شنیدم) خلاصه آقاهه گفت : 65 تومان 9 سل 60 تومان 6 سل ، تشکر کردم آمدم بیرون ، یک جای دیگر رفتم یارو دوباره زنگ زد گفت : 65 تومان 6سل ، 75 تومان 9 سل ، گفتم آقا چرا اینجوری است ؟! هر کدامتان یک چیز می گویید ؟! گفت مگر چه قیمت هایی شنیده ای ؟ گفتم : فلان و فلان وفلان ، گفت خانوم بعضی ها اریجینا لند بعضی ها نیستند (من هم در دلم گفتم : خندیدم به گور فلانت !) خلاصه چند جا هم پرسیدیم گفتند vostro 1400 دیگر عتیقه است نداریم تا اینکه از دو نفر پشت هم شنیدم که طبقه سوم سارنگ ! خلاصه رفتیم سارنگ گفتم آقا این فلان چقدر است گفت 65 تومان 9 سل 60 تومان 6 سل گفتم اوریجینال است گفت بعله ! حالا هنوز ته این اریجینال و فلان را در نیاورده ام اما نکته این جاست که اون مغازه اولیه همین ماسماسک را داشت حداقل 33 تومان گرانتر می گفت چون به همین سارنگ زنگ زده بود ، آخر مرتیکه ی فلان فلان شده ، آخر حرام خور ، آخر .... خوب بود می رفتم می گفتم بگو ببینم از کجا این باطری را می خواهی بیاوری مردک !
خلاصه هنوز که نخریدم ولی عجب جانور هایی در این مملکت می زیند !
۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سهشنبه
می خواهم تمام کتاب های چارلز دیکنز را بخوانم ، از طغیان (نیکلاس نیکلبی ) شروع کرده ام ، کار خوبی است به نظرم ، اما یک جای کار می لنگد ، انگار این طور پر کردن وقت هایم بیشتر یک نوع ترحم در حق خودم است .
۱۳۹۰ اردیبهشت ۴, یکشنبه
مثل امواج ِ اقیانوس
۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه
داشتم تمرین هایی که فردا قرار است تحویل دهم را گوگل می کردم جواب دوتاشون رو پیدا کردم ، همین طور فکر می کردم و فکر می کردم بی ربط ، بالا ، پایین ، چپ ، راست ، مرکز ، یکهو یاد یکی از آهنگ های Fort minor افتادیم یک جایی اش یک چیزی می گفت ما کمی تغییرش دادیم این حاصل شد : my bloody pain is their f#ckin pleasure
آره نیلو your bloody pain is their f#ckin , f#ckin pleasure
۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه
چیز های خوب ، چیز های خوب بیشتری به دنبال خودشان می آورند . چند وقتی است که از طریق گودر با کانال پیش خوان کتاب در youtube که در نشر چشمه فیلمبرداری می شود آشنا شده ام ، به نظرم کار محشریست ، خوب یا بد آدم یاد می گیرد خلاء ناشی از نداشته هایش را پر کند ، چرا؟! چون امروز داشتم به نسیم فکر می کردم ، بخش عظیمی از شخصیتم را او رقم زده است ، از 12 ، 13 سالگی کتاب هایی را که مناسب می دید به من می داد که بخوانم ، اسکارلت ، زن بر سریر قدرت ، خرمگس ، ربکا ، جین ایر ، بلندی های بادگیر ، ... بهار وقت نمایشگاه کتاب که می شد بدون شک برنامه مان به راه بود ، نسیم همیشه چیز تازه ای به من یاد می داد ، ازدواج که کرد و رفت پایه ی تمام برنامه های من هم رفت ، الان چند وقت است که می خواهم بروم نشر چشمه ، کافه پراگ ، ... همش دلم می خواهد یک آدم پایه ی خوب باشد ،. این شد که خلاء ناشی از این احساس را با تماشای پیش خوان کتاب پر می کنم ، خدا را چه دیدید شاید یک آدم پایه و کتاب خوان هم پیدا شد با هم رفتیم نشر چشمه !
۱۳۹۰ فروردین ۳۰, سهشنبه
فکر می کنم خانواده ها دو دسته اند : خانواده هایی با علایق و سلایق خسته و خانواده هایی با علایق و سلایق غیر خسته ! خدا را شکر این اولی را تجربه نکردیم .
۱۳۹۰ فروردین ۲۶, جمعه
airport
me : Is everything alright ? you: Yes. Everything's alright .
maybe someday
۱۳۹۰ فروردین ۲۳, سهشنبه
Conscience : something enfolding my whole life , something I'm always challenging with , what could ever torture me the way it does !
۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه
یه روزی الیاس،پیامبرِ خدا،نشست بالای یه کوهی روی یه صخره، گریه کرد .
*یه بزرگی میگه : هر کسی شک به دلش را نده بی لیاقته چون مغرور و سبک مغزه .
۱۳۹۰ فروردین ۱۸, پنجشنبه
اون استادیومی که تو لاست جک و دزموند بار اول همدیگرو دیدن ، هر دوشون شبها می رفتن اونجا می دوییدن ، دلم از اون جور جاها می خواد ، شبها برم بدوم ، به نفس نفس بیافتم .
۱۳۹۰ فروردین ۱۶, سهشنبه
کلا تاثیر قشنگی که آدم های مهربون تو ذهن آدم می ذارن قابل مقایسه با انواع دیگر رفتارها نیست .
۱۳۹۰ فروردین ۱۲, جمعه
سر رای برگشتنت آینه میکارم
گلدونای دلتنگ رو پله میذارم
لحظههای بی قصه رو طاقت ندارم