۱۳۹۰ مرداد ۸, شنبه

برنامه بریزم ، برنامه ام رو اجرا نکنم ، کلافه می شم ، کلافه می شم ، کلافه .

۱۳۹۰ مرداد ۷, جمعه

Gothic World

اینکه آدم علایقش با خیلی از آدم های دیگه متفاوته نباید باعث بشه که ازشون دست بکشه ، شاید حتی دیگران نتونن درکش کنن و این از چیزهای کوچیک مثل موسیقی شروع می شه و می رسه به ابعاد بزرگتری از زندگی ... فقط به همون میزان که علایق یه نفر متفاوت می شه دنیاش هم متفاوت میشه و شاید این قسمتش زیاد جالب نباشه .

۱۳۹۰ تیر ۳۱, جمعه

ببین ... می دونی چقد ... خودت حدس بزن .

۱۳۹۰ تیر ۲۲, چهارشنبه


آخرین بار برای فرزان تقریبا دو ساعت داستان گفتم که بخوابه ، ترکیبی از  شنل قرمزی ، میژن ایمپاسیبل ، ... 

نمی خوابید 

قبل از من هم محمد یک ساعت داستان براش تعریف کرد 

روز قبلش فقط 5 دقیقه براش داستان تعریف کردم ، خوابید ه بود .
 چند سال پیش خیلی  آدم ها را جدی می گرفتم ، اما اشتباه می کردم ، نباید جدی گرفت !
حرف این نوشته اما چیز دیگری است ، برخورد با قشر خاصی از جامعه که در سنین خاصی تجربه کردم شامل دو دسته از آدم ها که به خوبی مکمل یکدیگر هستند ، دسته ی اول آدم هایی با نوعی دیکتاتو.ر کوچک در درون ، آدم هایی خودخواه و خودبزرگبین که منافع خودشان را به همه چیز ترجیح می دهند ، دچار نوعی اعتماد به نفس کاذب ، این دسته از دور بسیار جالب به نظر می رسند اما امان از روزی که اندکی از این فاصله کاسته شود ، دسته ی دوم آدم هایی هستند ضعیف النفس توسری خور ، ظاهربین که عقده ی دیده شدن دارند ، هر چقدر که بیشتر توی سرشان بزنی بیشتر خم می شوند ، این دو دسته که به هم می رسند اولی هی می زند توی سر دومی، دومی هم هی بیشتر سرش را خم می کند ، این دسته ی دوم با کلمه ی عزت نفس کوچکترین آشنایی ندارند ، این نمونه ی کوچک آماری را که بزرگ کنی می شود عوام و حکو.مت . دومی هی می زند اولی هی بیشتر سر خم می کند . خلاصه که به هیچ کدام از این دو دسته نمی شود اعتماد کرد .

این بود انشاء من با اندکی سانسور

۱۳۹۰ تیر ۲۱, سه‌شنبه

ذهن آدم یک سری ضعف دارد ، نه نمی توان گفت ضعف یک مدلی دارد که اگر بتوانی به چیزی عادتش دهی می توانی از آن بهترین استفاده را بکنی ، پس این ضعف نیست ، یک قابلیت مثبت است ، حتما سال های آینده این را به خاطر خواهم آورد ، که تا زمانی سعی می کردم از این قابلیت هیچ استفاده ای نکنم یا به قول خانم دریکنده معلم دیفرانسیل دبیرستان گذاشته بودم خاک می خورد ، نمی دانم چرا مثل این که آن جا روی میز یک مک بوک باشد و من چون هیچ شناختی نسبت به آن ندارم همین دِل خودم را ترجیح بدهم ، تحجر نیست نوعی احتیاط است ، ترس از این که به این روند عادت کنم و نتوانم از آن بیرون بکشم ، اما بالاخره می ارزد که آدم در زندگی اش یک کارهایی که می داند نتایج خیلی ناگواری نخواهند داشت را امتحان کند ، قضیه از این قرار است که تا قبل از این چند هفته برای کار هایم هیچ حد و حدودی مشخص نمی کردم روندی است که برای خیلی چیزها در پی گرفته بودم ، از درس خواندن برای کنکور پشت پنجره ی اتاق گرفته تا همین چند هفته پیش که امتحان های این ترم را دادم و به روال تمام ترم های قبل استفاده از اینترنت هیچ حد ومرزی نداشت ، مثلا نیم صفحه از جزوه ، 100 آیتم از گودر که البته این ها بد نبودند و خیلی هم فان بودند اما خیلی چیزهای دیگر خارج از درس که این یکی را اصلا دوست ندارم بنویسم چون خاطره ی بد نوشتن ندارد ، خلاصه تصمیم بر آن است که کمی از این قابلیت محدود کردن ذهن استفاده کنیم در درس را یک دو روزی است استارت زده ایم و به جنان نتایج خارق العاده ای دست یافتیم که با خودمان بسیار حال نمودیم در دیگر ابعاد زندگی هم باید پیاده اش کنم از یرداشتن ابرو و مسواک زدن و ورزش کردن و آرایش کردن گرفته تا بزرگترین مسائل زندگی ، کمی هیجان زده ام چون وقتی می بینم بدون این که کسی بداند یا توصیه ای از شخصی شنیده باشم این راه را شروع کرده ام از خودم خوشم می آید ، به به مگر می شود نیلوفر این طور باشد ، یک روز که شاید سنم خیلی زیاد شد می آیم اینها را می خوانم و به یاد می آورم که عجب انسان تغییر می کند .
البته برایم تا حدودی سخت است ، اما شدنی است .
یکی این روزها به من گفت نمی توانی با یک دست دو هندوانه برداری ، من سال دیگر می بینم که چه می شود یا یک هندوانه یا هر دو هندوانه یا هیچ.

* هر جقدر هم سخت باشد که نیست ، یک بار متفاوت زیسته ام.


۱۳۹۰ تیر ۱۴, سه‌شنبه

غم دل چند توان خورد



این حال نباش
ویران نباش
ویرانه دیده ای ... رو بگیر از نگاه ترحم انگیز رهگذرها
غم مخور
گل باران کن این کلبه ی ویران
کمتر بشکن ، کمتر ، آرامتر 

آره می دونم خونه های san clemente جلوت لنگ پهن می کنن.


Supernatural


یه گوشه می شینه ، فکر می کنه .
فکر می کنه ، یه گوشه میشینه .


 
افراد آنلايند کنترک hit counter