۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

all intelligent thinkers conclude the same facts :


Spinoza contended that everything that exists in Nature (i.e., everything in the Universe) is one Reality (substance) and there is only one set of rules governing the whole of the reality which surrounds us and of which we are part . Spinoza viewed God and Nature as two names for the same reality .


2.063 The sum-total of reality is the world. (Tractatus Logico-Philosophicus By Ludwig Wittgenstein)

or maybe I am wrong

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه




"the more we are conscious of ourselves and Nature/Universe, the more perfect and blessed we are"


۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه




خیلی وقته دارم تمرین می کنم دیگه از دست هیچ کسی و هیچ چیزی ناراحت نشم!



we should have to be able to think what cannot be thought
Ludwig Wittgenstein

۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

فوتبال دستی



بعضی چیزها کاملا از زندگی آدم حذف می شن اما یادآوری خاطراتشون یه حس فوق العاده ای توی آدم به وجود می آره یه جور حس هیجان ، به خصوص اگر مربوط به دوران کودکی باشن . به لطف مامان که انداختش بیرون معلوم نیست فوتبال دستی محمد و من الان کجاست ،البته از ناصر به ما رسیده بود یعنی قدمتش طولانی بود . اما خاطره هاش هنوز یادمه ، رنگش آبی بود و دو تا توپ داشت یه دونه صورتی یه دونه قرمز ،قرمزه محکم تر بود و بهتر، بازی ما یه سری تکنیک های خاص داشت ، مثلا برای هد زدن یا دفاع کردن ، برای دفاع کردن انقدر دسته ها رو سریع می چرخوندیم که میله تند تند 360 درجه دور خودش می چرخید و بعضی اوقات دستمون زخمی می شد ، بعضی اوقات هم به خاطر هد زدن هامون توپ سر از باغچه و خیابون در می آورد ، چون معمولا تو حیاط بازی می کردیم .

دیلمان

شب ها که همه می خوابن نیلو هنوز بیداره

اونا خواب خوش می بینن نیلو در حال ادیته فیلمه

شایدم همه ی همه نمی خوابن !

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

اگر من نتونم سردردم رو تحمل کنم یعنی وضع غیر عادیه ، دیروز بعد از سال ها وضع غیر عادی بود.

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

unbale are the loved to die .

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

روی تختم خوابیده بودم که صدای خنده ی محمد از دور اومد و بعد اومد تو اتاقم به من نگاه کرد در همین حال مامان در حال گفتن چیزهایی بود که من نمی شنیدم محمد دوباره رفت بیرون و اومد تو ، می گم چیه به چی می خندی ؟ میگه مامان با تاسف میگه این نیلوفر چی کار داره می کنه؟ ما غذا می خوریم اون می خوابه ، ما می خوابیم اون غذا می خوره !کلا تعطیلم.

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

همه اش می ارزد به این که بفهمم وقتی 30 سالم می شود چه مدل آدمی می شوم .

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

داشتم The hills نگاه می کردم از سر بی کاری ، سطح روابط آمریکایی ها رو با سطح روابط ایرانی ها مقایسه می کردم و تاسف می خوردم .
جیرجیرک ، نیلوفر یاد گرفت پنهان کردن در عمیق ترین لایه های وجودش را ، نیلوفر فهمید که در برابر عظمت این دنیا هیچ چیز به حساب نمی آید ، اما جیرجیرک ، عظمت این دنیا در برابر آن چه نیلوفر در عمیق ترین لایه های وجودش پنهان می کند خیلی کوچک است ، خیلی

۱۳۸۹ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

"God bless us everyone We're a broken people living under loaded gun "

Then we are lambs of politics
بعضی وقت ها آدم دوست داره که : استثناء باشه .
امروز 40 خط نوشتم و تاریخ منتشر شدنش را برای سالهای خیلی دور انتخاب کردم ، تمام نوشته هایم در یک خط آخر خلاصه می شود وقتی که نیلوفربا خودش می گوید :


life is not hard .



چند وقت است که به این فکر می کنم که :

If we don’t fight life , it won’t fight us



۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

For every idea there is unlimited number of analyzings .

۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

وقتی میشه همه ی یک کتاب رو توی یک جمله خلاصه کرد ،  اصلا چرا باید کتاب نوشت ؟


1) فهمیدن این قضیه شعور به اندازه ی کافی می خواهد.
2) اگر این جوری بود باید منتظر رویش نخود با نگاه کردن می شدیم.
3) شما ماستتو بخور.





۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه



I think since I was a child , I Liked to make Hand crafts  .

۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه




وز عمر مرا جز شب ديجور نماندست



۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

دلم بارون پاییز می خواد .
 
افراد آنلايند کنترک hit counter