۱۳۹۰ تیر ۳, جمعه

کدوم کوه و کمر ...
کدوم مه ...

۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

من اگر 1 درصد هم برام مهم بود که دیگران در موردم چی فکر می کنن یا چی در موردم قضاوت می کنن ، اول نگاه می کردم ببینم خودشون چه جور آدم هایی هستن ، مثلا من اهمیت نمی دم که یک بِچ یا یک سان آف اِ بچ (به تفکیک جنسیت ) در موردم چی فکر می کنن . این حرف ها کاملا برای من اثبات شده است حداقل در مورد اول .

۱۳۹۰ خرداد ۲۹, یکشنبه

جاهل به حجم کار می اندیشد ، عاقل به روشی برای حل کار .

۱۳۹۰ خرداد ۲۶, پنجشنبه

من این ها را برعکس می خواهم

.
.
.

یک کیلومتر
بک متر
یک سانتی متر
یک میلی متر

فاصله می دانید چیست ؟
خدا که داشت دنیا را می آفرید ، نمی شد همه ی آفریده ها نزدیک هم باشند ، فاصله باید می آمد ، نمی شد مجموعه ای از همه ی آنچه باید باشد کنار هم بی فاصله قرار بگیرند ، زندگی را تغییر همین فاصله ها می سازد ، جدای از این ، همه ی آفریده ها به یک اندازه با هم سازگاری نداشتند ،مثلا  آب که می آمد دیگر آتشی نبود ، این شد که همه را جدا کرد ، حتی ما آدم ها را... اینجا بود که عده ای محکوم شدند به آنچه که امروز به آن فاصله می گوییم .
می دانید سیل و زلزله و آتشفشان و طوفان و تولد و مرگ ستاره ها و سقوط یک قطره آب در یک برکه و آرام آرام یخ زدن قندیل ها در قطب همه اش می شود بخشی از آفرینش که ما همه را با هم نمی بینیم ، اما حرف آخر تنها یک چیز است و آن رسیدن به تعادل است .

۱۳۹۰ خرداد ۲۰, جمعه

من مثل یک بچه ی خوب دارم درسم را می خوانم که محمد می آید می گوید ، این آهنگ  "on the floor" از "j lo" را شنیده ای ، منم می گویم یک بار که ضرری ندارد گوش می دهیم ، یک بار می شود ، دو بار ، دو بار می شود ، سه بار ، سه بار می شود ...
حالا مگر درس در سرمان فرو می رود!؟ نه نمی رود ! حالا مگر ما از این آهنگ دل می کنیم ؟! نه نمی کنیم !
حالا آمده می گوید هی یک آهنگ دیگر هم هست ، ما هم از خدایمان می گوییم بفرست :دی


۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه

یک بخشی از وجودمه که ساکت وایساده داره نگاه می کنه قبلا این طوری نبود ، یک عالمه باهاش بحث کردم این طوری شد ، قبلا بی کله بود ، البته خودم به هیچ وجه نمی خواستم این طوری بشه مجبور شدم  ، الانم همین طوریه اگه بیچاره رو ولش کنم می خواد خیلی کارا بکنه خیلی حرفها بزنه ، ولش نمی کنم ، خودسانسوری نیست می خوام بهش یاد بدم که اول خوب نگاه کن خوب گوش کن بعد ... این با طبیعت من در تناقضه ، کلا توی یه شرایط دیگه ای من می تونستم اونی باشم که باید باشم ، آدم نیاز داره اونی باشه که توی تصوراتش می سازه نه فقط خودش ، بلکه آدمهایی که بهشون وابستگی داره و شرایطی که بهش می گن زندگی !
جنبه ی محیط نمی ذاره ، اینه که می خوام بهش یاد بدم ، می دونم ازم بدش می آد ولی از دست من کاری ساخته نیست ، همینه که هست ، ترجیح می دم خودم شادی ها و بی کلگی های نیلوفر رو ببینم تا اینکه دیگران بزنن تو ذوقش . 

۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

تراس دارد
روی نرده های تراس گلدان های گل شب بوست 
دیوار های حیاط کوتاه اند از جنس نرده اند شاید ، چه کسی می داند ؟!
به نرده ها یاس رونده پیچیده 

شب ،  عطر شب بو








۱۳۹۰ خرداد ۱۳, جمعه

مادر همیشه قبل از هر فرد دیگری متوجه میشود ! 

۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

این دنیا به طرز عجیب و غریبی کوچک است  ، انقدر عجیب و غریب که الان من از تعجب نمی دانم چه کار کنم ، نمی دانم چه طور بنویسم ، این را باور کنید من حیرت زده ام . 

۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه


توی آزمایشگاه آزاد یک مشت فنچ 88 ای وفلان جلوی باد کولر نشسته بودند و من تمام این دانشگاه را برای یک سلف 0.1 میکرو هانری زیر پا گذاشته بودم ، آنجا هم پیدا نکردم سلف را گفتم بگذار حداقل تا یک جایی از کار را همین جا پیش ببرم ، فنچ ها هم رفتنه بودند سر کلاسشان و من تنها بودم ، وسایلم را در آوردم شروع کردم به کار هویه را گذاشتم گرم شود ، همین طور پی سی بی را بالا پایین می کردم و بررسی اش می کردم ، آمدم هویه را بردارم که یکهو سه متر پریدم هوا ، لعنت خدا اشتباهی سر هویه را گرفتم ، سه تا از انگشتهایم به فنا رفت ، توی کیف من همه چیز می شود پیدا کرد حتی پماد  سوختگی ، زدم به دستم رفتم دستم را گرفتم زیر آب سرد ، حالم گرفته شد ، اما باز وایسادم تا جایی که می شد ، تقریبا همه را لحیم کردم یکهو سوزشش زیاد شد گفتم بی خیال بروم خانه ، وسایل را جمع کردم آمدم خانه ، تمام راه دستم می سوخت بالا گرفته بودم ، نزدیک خانه تشنه ام شده بود ، رفتم سه تا رانی گرفتم برای خودم و مامان ومحمد ، آقا رحیم گفت فلانی هستید نه ؟! گفتم بله ، گفت دکتر نشده ای هنوز ؟ (آمار خانواده ما را همه ی محل دارند به سلامتی) گفتم نه ! تازه امروز دستم را هم سوزاندم ، گفت اِ شما چی می خوانید گفتم برق گفت اِ آفرین پس چرا وقتی می گویم دکتر شدید می گویید نه ؟ می شوید مهندس آخر دیگر؟! ، می خواستم بگم خواهرم را با من اشتباه گرفته اید حوصله نداشتم برایتان توضیح بدهم  ، نگفتم ، یا حتی فکر کردم آخر ابله ما هم می شود دکتری بگیریم بعد می گویند فلان ، نگفتم این را هم ، برداشتم رانی ها را آمدم بیرون ، آمدم خانه . 
 
افراد آنلايند کنترک hit counter