۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه


توی آزمایشگاه آزاد یک مشت فنچ 88 ای وفلان جلوی باد کولر نشسته بودند و من تمام این دانشگاه را برای یک سلف 0.1 میکرو هانری زیر پا گذاشته بودم ، آنجا هم پیدا نکردم سلف را گفتم بگذار حداقل تا یک جایی از کار را همین جا پیش ببرم ، فنچ ها هم رفتنه بودند سر کلاسشان و من تنها بودم ، وسایلم را در آوردم شروع کردم به کار هویه را گذاشتم گرم شود ، همین طور پی سی بی را بالا پایین می کردم و بررسی اش می کردم ، آمدم هویه را بردارم که یکهو سه متر پریدم هوا ، لعنت خدا اشتباهی سر هویه را گرفتم ، سه تا از انگشتهایم به فنا رفت ، توی کیف من همه چیز می شود پیدا کرد حتی پماد  سوختگی ، زدم به دستم رفتم دستم را گرفتم زیر آب سرد ، حالم گرفته شد ، اما باز وایسادم تا جایی که می شد ، تقریبا همه را لحیم کردم یکهو سوزشش زیاد شد گفتم بی خیال بروم خانه ، وسایل را جمع کردم آمدم خانه ، تمام راه دستم می سوخت بالا گرفته بودم ، نزدیک خانه تشنه ام شده بود ، رفتم سه تا رانی گرفتم برای خودم و مامان ومحمد ، آقا رحیم گفت فلانی هستید نه ؟! گفتم بله ، گفت دکتر نشده ای هنوز ؟ (آمار خانواده ما را همه ی محل دارند به سلامتی) گفتم نه ! تازه امروز دستم را هم سوزاندم ، گفت اِ شما چی می خوانید گفتم برق گفت اِ آفرین پس چرا وقتی می گویم دکتر شدید می گویید نه ؟ می شوید مهندس آخر دیگر؟! ، می خواستم بگم خواهرم را با من اشتباه گرفته اید حوصله نداشتم برایتان توضیح بدهم  ، نگفتم ، یا حتی فکر کردم آخر ابله ما هم می شود دکتری بگیریم بعد می گویند فلان ، نگفتم این را هم ، برداشتم رانی ها را آمدم بیرون ، آمدم خانه . 
 
افراد آنلايند کنترک hit counter