۱۳۹۵ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

داشتم به کارگروهی بچه ها با هم فکر می کردم یهو یادش افتادم که داشت خاطره تعریف می کرد از یه کار گروهی  وسطش میخندید ، یاد خنده اش افتادم خنده ام گرفت .

۱۳۹۵ فروردین ۱۴, شنبه

یک چیزهای خوبی در زندگی هست که توصیفشان فقط از نویسنده هایی مثل جی کی رولینگ بر می آید مانند شوق احمقانه ی کودکانه ام وقتی مجله های اطلس پود که در خانه های خفن لاگژری با پنجره های بزرگ رو به ویوهای ابدی (این را از این بنگاهی ها که با محمد کلی بهشان میخندیدیم یاد گرفتم) گرفته شده بود را ورق میزدم و فکر می کردم که آیا میشود ما هم یک روز از این پنجره ها داشته باشیم یا مثلا جمعه ی آن سال دور که در خانه ی سابق دوست داشتنی مان بچه ها داشتند توی حیاط جوجه کباب می زدند و من داشتم شبکه چهار مصاحبه با آن نقاش لاهیجانی را میدیدم که از دوست های حاج آقا بود و اتفاقا چراغ وسطی هال هم روشن بود و فضای خفنی بود و هوا هم نیمه ابری بود فک کنم یا آن روزی که مادرم از عطاری چوب دارچین و عصاره ی دارچین برای میرگنم گرفته بود و من هی این ها را بو می کردم و توهم میزدم که چیدن این ها چه کار خفنی است و یک جور پانتئیسم وحشی با بوی دارچین تمام وجودم را در بر گرفته بود یا آن رویا از جایی که هیچ وقت ندیده ام اش که یک شهر سرسبز است و من سنم زیادتر است ، دارم توی یک بازارچه ی دوست داشتنی توی آن شهر دوست داشتنی خرید می کنم یا ....

 
افراد آنلايند کنترک hit counter