۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

Orion's Belt




۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

اگر فراموش شدنی هستم ، بهتر اینه که فراموش بشم

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه


Intense Emotion , Focused Concentration

۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

ایستگاه 22


پایان هفته با کلاف های سیاه و سفید پیچیده به اعصابش راه خانه را پیش گرفت ، دور از همهمه ی بی معنای قطار شهری چشمهایش را از دریچه ی کدر به آسمان دوخته بود و با پاره ابرها داستان می بافت ." حکایت آن ساختمان نیمه تمام حکایت عجیبیست ! " رشته ی نگاهش به کوه ها را برید ، این بار دومی بود که این صدا و آن احساس با هم همراه می شدند ، حسی از گرما و سکوت محض وجودش را فرا گرفت ، ضربان قلبش کند شد و زمان از وجودش رخت بست ، دریچه انگار تصویر آن صدا و احساس بود ، فقط دو بعد داشت ،در جمود زمینه ی زرد و قهوه ای دامنه کوه تصویر ثابت شد .اینجا ایستگاه شماره ی 22 بود .


۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه




Jetzt fängt der Mann zu weinen an

Heimlich schiebt sich eine Wolke

fragt sich Was hab ich getan

vor die Sonne es wird kalt

Ich wollte nur zur Aussicht gehen

 
افراد آنلايند کنترک hit counter