۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

ایستگاه 22


پایان هفته با کلاف های سیاه و سفید پیچیده به اعصابش راه خانه را پیش گرفت ، دور از همهمه ی بی معنای قطار شهری چشمهایش را از دریچه ی کدر به آسمان دوخته بود و با پاره ابرها داستان می بافت ." حکایت آن ساختمان نیمه تمام حکایت عجیبیست ! " رشته ی نگاهش به کوه ها را برید ، این بار دومی بود که این صدا و آن احساس با هم همراه می شدند ، حسی از گرما و سکوت محض وجودش را فرا گرفت ، ضربان قلبش کند شد و زمان از وجودش رخت بست ، دریچه انگار تصویر آن صدا و احساس بود ، فقط دو بعد داشت ،در جمود زمینه ی زرد و قهوه ای دامنه کوه تصویر ثابت شد .اینجا ایستگاه شماره ی 22 بود .


 
افراد آنلايند کنترک hit counter