۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه

یک بخشی از وجودمه که ساکت وایساده داره نگاه می کنه قبلا این طوری نبود ، یک عالمه باهاش بحث کردم این طوری شد ، قبلا بی کله بود ، البته خودم به هیچ وجه نمی خواستم این طوری بشه مجبور شدم  ، الانم همین طوریه اگه بیچاره رو ولش کنم می خواد خیلی کارا بکنه خیلی حرفها بزنه ، ولش نمی کنم ، خودسانسوری نیست می خوام بهش یاد بدم که اول خوب نگاه کن خوب گوش کن بعد ... این با طبیعت من در تناقضه ، کلا توی یه شرایط دیگه ای من می تونستم اونی باشم که باید باشم ، آدم نیاز داره اونی باشه که توی تصوراتش می سازه نه فقط خودش ، بلکه آدمهایی که بهشون وابستگی داره و شرایطی که بهش می گن زندگی !
جنبه ی محیط نمی ذاره ، اینه که می خوام بهش یاد بدم ، می دونم ازم بدش می آد ولی از دست من کاری ساخته نیست ، همینه که هست ، ترجیح می دم خودم شادی ها و بی کلگی های نیلوفر رو ببینم تا اینکه دیگران بزنن تو ذوقش . 
 
افراد آنلايند کنترک hit counter