۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

چشمانم به آستین های یک دختر دبیرستانی افتاد یکهو یادم آمد یک زمانی در دبیرستان شرافت ما این آستین ها را تا آرنج تا میزدیم بالا و بسیار روی اعصاب خانم بریری (ناظم دبیرستانِ طبقه دوم ساختمان جنوبی، زمان حکومت انصاری،اراذلِ عزیزِ انسانی و ریاضی ) بودیم . همین باعث شد که دلم بگیرد که دیگر نمی شود خیلی از آن کارها را کرد . توی راهرو ها هر روز بین انسانی ها و ریاضی ها کَل کَل بود ، چقدر داد و بیداد می کردیم چقدر بالا و پایین می پریدیم ،من و مریم دهانِ خانم محترمی که توی امور پرورشی بود را سرویس کردیم بس که با تلفن های داخلی سر کارش گذاشتیم ، زنگ ورزش هر کسی سرش به یک کاری مشغول بود من و آدینه و مریم و سپیده و سارا و موسی و شهرزاد زمین والیبال و بسکتبال را روی سرمان می گذاشتیم ، البته عوامل اصلی من و سپیده بودیم که با حرکات وقیح خودمان دوستان رو شاد می کردیم ، دیگر چه شرورهایی بودیم که این انسانی ها می ایستادند پشت پنجره ما را تماشا می کردند . اکثر معلم های دینی و پرورشی من را از کلاس بیرون کرده اند ، البته افتخارات آدینه در این مورد از من خیلی بیشتره (به جز یک مورد بسیار نادر که بین من و معلم پرورشی مان رخ داد اینجانب پس از درگیری لفظی بسیار ناجوری در را به شکل ناجوری بسته و کلاس را ترک نمودم ) . من و این موسی سر کلاس هندسه جلوی چشم های معلممان سر استقلال و پرسپولیس یک دعوای به یادماندنی گرفتیم . و خیلی خاطرات دیگر که همه ، فقط ، گذشتند ...

فکر کنم الان دیگر یک صدم آن موقع ها هم فعالیت نمی کنم .
 
افراد آنلايند کنترک hit counter