۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

وی هدفون بر گوشش بود و با مدادنوکی اش در حال اجرای ضرب های جاز لارس بزرگ در هوا بود که مادرش وارد اتاق شد .
مادرش به او لبخند زد او به مادرش لبخند زد .
مادرش گفت چرا تختش را درست نکرده . او گفت خوابش نگرفت او هم لجش گرفت همان طور ولش کرد .
مادرش گفت آیا این گونه درس حالیش می شود .
او گفت مادر من برای این کارم دلیل دارم.
مادرش ظرف میوه را گذاشت و هنگام خارج شدن از اتاق به او یک لبخند عاقل اندر سفیه انداخت.
اما او دلیل داشت .

d-_-b -one- MetallicA
 
افراد آنلايند کنترک hit counter