۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

تمرکز نداشتم و ناگاه 

در من چیزی فریاد زد : هـــــــــــــــــــوی وقت را به شیوه ی اُسکلان هدر مده
جواب دادم : آخجون ، منم بازی منم بازی 
گفت : هوی خره جدی ام ها
این جوری شدم :| اما در درونم همچنان مرض قُل قُل می کرد گفتم : برو بابا ، دل در این عجوزه ی دهر و فیلان  :]
گفت : خاک بر فلان 
گفتم : خفه 
کار بالا گرفت و من بگو و او بگو من یک دستم را آوردم جلوکنارش بزنم که دیدم نیست :|
گفتم : کجایی ، دیدم یکی  زد پشتم برگشتم دیدم کسی نبود 
گفتم : ببین جدی نگیر یرگرد 
گفت : قاطی کرده ای ، مجبورم آن وقت سانسورت کنم 
گفت : چرا این چرت و پرت ها را تایپ می کنی
گفتم : از سر بی کاری و دور همی و اینها 
گفت : یه چیزی بهت فشار آورده
گفتم : نُتسچ
گفت : پس دِرانکی حتما
گفتم : نُتسچ
گفت : داری 0 و 1 های مفید وُرد واید وِب را هدر می دهی
گفتم : می تونم 

چی دارم می گم من ، حوصله ام سر رفته خوب :|




 
افراد آنلايند کنترک hit counter