۱۳۹۳ آبان ۱۸, یکشنبه

من خواب را خیلی دوست دارم ، بیداری هم خوب است اما نه به اندازه ی خواب ، خواب چیز عجیب غریبی است ، مثل مسکّن است و خوشبختانه من اکثر مواقع خواب نمیبینم یا اگر هم ببینم بدون شک یا میبینم که آن خانه ی قدیمی مان دزد آمده و ما مچش را گرفته ایم و یا دزدها کار را به جاهای باریک کشیده اند یا اینکه در یک سری جاهای تکراری خواب میبینم که معلوم نیست چه خبر است ، داشتم می گفتم که خواب خیلی خوب است ، مرموز هم هست ، مثلا از کجا معلوم که هر بار که ما می خوابیم نمی میریم زیرا مغز ما بالکل تعطیل می شود و ما از کجا میخواهیم بگوییم که اصلا بعدش یا قبلش واقعیت داشته یا نه ، من دلم می خواست میشد به طور ارادی خوابم میبرد مثل برادر بزرگترم که سرش نرسیده به بالش خر و پفش بلند میشود ، خدا حفظش کند ، اما متاسفانه من نه وقتش را دارم که بیشتر از این که میتوانم بخوابم نه بدنم جواب میدهد زیرا اگر به زور بخواهم بخوابم سرم درد میگیرد . آدم که می خوابد تمام میشود و این خیلی خوب است ، من تمام شدن را دوست ندارم ولی تمام شدن یک سری چیزها را دوست دارم که خواب میتواند تمامشان کند . 
 
افراد آنلايند کنترک hit counter