۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

دیشب چهارستون بدنم لرزید ، مامانم در پی یکی دیگر از شیطونی هاش (به قول خودش کارهای خونه) پاش شکست ، البته این دفعه بالای درخت نبود (چون به نقل از منابع معتبر یه بار بالای درخت رویت شده !) این دفعه معلوم نیست 1 نصفه شب بالای میز چی کار می کرده که افتاده پایین ! خلاصه با توجه به این که این چند وقت نسیم و فرزان اینجا هستند و امروز هم ناصر مرخصی گرفته بود اومده بود که با محمد ، مامان رو ببرن پاشو گچ بگبرن و نسیم هم رفته بود مطب ، من دست تنها بودم و از ساعت 9 صبح تا همین حالا یعنی 3 ظهر توی آشپزخونه در حال آشپزی و بشور و بپز برای 5 نفر دیگه بودم . ولی نکته اینجاست که به نظرم مامان من بخصوص که دست تنهاست خیلی کاراش سخته ، حداقل یک دوم کارهای الانشو اون موقع ها بابا انجام می داد ، از خودم بدم اومد که موقع های دیگه زیاد کمکش نمی کنم .
 
افراد آنلايند کنترک hit counter